loading...

مجله خبری تشریفات

بازدید : 27
پنجشنبه 4 اسفند 1401 زمان : 11:13

در آن وقت، متوجه شدم که شفا یافته‏ام و آن نوروفروغ، وجود مقدس حضرت مالک الزمان علیه السلام بوده میباشد » .

این معجزه‏ی باهر و کرامت ظاهر، در شب چهارشنبه دوازدهم جمادی الاولی 1414 هجری برابر با پنجم آبان 1372 خورشیدی شکل بخشید .

سعید ، با مادر و برادر خود، سه شب ، در زائرسرای مسجد اقامت کردند . شب سوم که شب تشریفات ترحیم مشهد جمعه بود، اهمیت دیگری شد که این بار، در بیداری ایفا پذیرفت . موقتا، متن آن رخداد را از لهجه سعید بشنوید :

شب جمعه، در اتاق شماره‏ی هشت نشسته بودم و مادرم سرگرم تلاوت قرآن بود . شم کردم که شخصی در کنار من گرد‌همایی و برای من، رهنمودها و شیوه نامه‏هایی را بیان فرمود .

چون سخنانش به آخر رسید، برگشتم و کسی را ندیدم . از مادرم پرسیدم که: «مادر! با من بودی؟» . ذکر کرد: «من، قرآن می‏خواندم، با تو نیستم .» . پرسیدم: «پس این کی بود که با من حرف می‏خاطرنشان کرد؟» . مادرم اذعان کرد: «کسی دراین جا نیست » .

در آن موقع، پتو را بر سرم کشیدم و هر چه به مغزم فشار آوردم که مطالب آن شخص را به خاطر بیاورم، چیزی به یادم نیامد .

روز جمعه، سعید و مادرش، به تهران باز می‏گردند و به درمان گاه الوند مراجعه می‏کنند . بعداز عکس‏برداری، مشخص و معلوم می‏خواهد شد که سعید، صحیح و سالم میباشد و از غده‏ی بدخیم سرطانی، هیچ خبری نیست .

بدین گونه، این نوباوه بهروزی‏مند – که به حق، «سعید» نامگذاری شده – از معجزات باهر حضرت ولی بعدازظهر، ارواحنا فداه، بهبودی بدون نقص خود را در می‏یابد .

دو هفته آنگاه (شب چهارشنبه بیست و پنجم جمادی الاولی برابر با 19/8/72) سعید ، با مادرش و برادرش محمد نعیم، به جمکران آمده بود تا پیشانی وقار بر آستان مسجد حضرت مالک الزمان علیه السلام بساید و از محضر مولا و مقتدایش قدردانی کند . خوش‏بختانه، حقیر هم در مسجد بودم و از داستان شفا یافتن او با خبر بودم . با او به دفتر کار مسجد رفتم و در حضور ده‏ها نفر از دوستان ، مطالب بالا را از زبان سعید بی واسطه شنیدم .

در آن وقت، متوجه شدم که شفا یافته‏ام و آن نوروفروغ، وجود مقدس حضرت مالک الزمان علیه السلام بوده میباشد » .

این معجزه‏ی باهر و کرامت ظاهر، در شب چهارشنبه دوازدهم جمادی الاولی 1414 هجری برابر با پنجم آبان 1372 خورشیدی شکل بخشید .

سعید ، با مادر و برادر خود، سه شب ، در زائرسرای مسجد اقامت کردند . شب سوم که شب تشریفات ترحیم مشهد جمعه بود، اهمیت دیگری شد که این بار، در بیداری ایفا پذیرفت . موقتا، متن آن رخداد را از لهجه سعید بشنوید :

شب جمعه، در اتاق شماره‏ی هشت نشسته بودم و مادرم سرگرم تلاوت قرآن بود . شم کردم که شخصی در کنار من گرد‌همایی و برای من، رهنمودها و شیوه نامه‏هایی را بیان فرمود .

چون سخنانش به آخر رسید، برگشتم و کسی را ندیدم . از مادرم پرسیدم که: «مادر! با من بودی؟» . ذکر کرد: «من، قرآن می‏خواندم، با تو نیستم .» . پرسیدم: «پس این کی بود که با من حرف می‏خاطرنشان کرد؟» . مادرم اذعان کرد: «کسی دراین جا نیست » .

در آن موقع، پتو را بر سرم کشیدم و هر چه به مغزم فشار آوردم که مطالب آن شخص را به خاطر بیاورم، چیزی به یادم نیامد .

روز جمعه، سعید و مادرش، به تهران باز می‏گردند و به درمان گاه الوند مراجعه می‏کنند . بعداز عکس‏برداری، مشخص و معلوم می‏خواهد شد که سعید، صحیح و سالم میباشد و از غده‏ی بدخیم سرطانی، هیچ خبری نیست .

بدین گونه، این نوباوه بهروزی‏مند – که به حق، «سعید» نامگذاری شده – از معجزات باهر حضرت ولی بعدازظهر، ارواحنا فداه، بهبودی بدون نقص خود را در می‏یابد .

دو هفته آنگاه (شب چهارشنبه بیست و پنجم جمادی الاولی برابر با 19/8/72) سعید ، با مادرش و برادرش محمد نعیم، به جمکران آمده بود تا پیشانی وقار بر آستان مسجد حضرت مالک الزمان علیه السلام بساید و از محضر مولا و مقتدایش قدردانی کند . خوش‏بختانه، حقیر هم در مسجد بودم و از داستان شفا یافتن او با خبر بودم . با او به دفتر کار مسجد رفتم و در حضور ده‏ها نفر از دوستان ، مطالب بالا را از زبان سعید بی واسطه شنیدم .

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 128
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 34
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 497
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 35
  • بازدید ماه : 4895
  • بازدید سال : 9044
  • بازدید کلی : 9851
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی