در آن وقت، متوجه شدم که شفا یافتهام و آن نوروفروغ، وجود مقدس حضرت مالک الزمان علیه السلام بوده میباشد » .
این معجزهی باهر و کرامت ظاهر، در شب چهارشنبه دوازدهم جمادی الاولی 1414 هجری برابر با پنجم آبان 1372 خورشیدی شکل بخشید .
سعید ، با مادر و برادر خود، سه شب ، در زائرسرای مسجد اقامت کردند . شب سوم که شب تشریفات ترحیم مشهد جمعه بود، اهمیت دیگری شد که این بار، در بیداری ایفا پذیرفت . موقتا، متن آن رخداد را از لهجه سعید بشنوید :
شب جمعه، در اتاق شمارهی هشت نشسته بودم و مادرم سرگرم تلاوت قرآن بود . شم کردم که شخصی در کنار من گردهمایی و برای من، رهنمودها و شیوه نامههایی را بیان فرمود .
چون سخنانش به آخر رسید، برگشتم و کسی را ندیدم . از مادرم پرسیدم که: «مادر! با من بودی؟» . ذکر کرد: «من، قرآن میخواندم، با تو نیستم .» . پرسیدم: «پس این کی بود که با من حرف میخاطرنشان کرد؟» . مادرم اذعان کرد: «کسی دراین جا نیست » .
در آن موقع، پتو را بر سرم کشیدم و هر چه به مغزم فشار آوردم که مطالب آن شخص را به خاطر بیاورم، چیزی به یادم نیامد .
روز جمعه، سعید و مادرش، به تهران باز میگردند و به درمان گاه الوند مراجعه میکنند . بعداز عکسبرداری، مشخص و معلوم میخواهد شد که سعید، صحیح و سالم میباشد و از غدهی بدخیم سرطانی، هیچ خبری نیست .
بدین گونه، این نوباوه بهروزیمند – که به حق، «سعید» نامگذاری شده – از معجزات باهر حضرت ولی بعدازظهر، ارواحنا فداه، بهبودی بدون نقص خود را در مییابد .
دو هفته آنگاه (شب چهارشنبه بیست و پنجم جمادی الاولی برابر با 19/8/72) سعید ، با مادرش و برادرش محمد نعیم، به جمکران آمده بود تا پیشانی وقار بر آستان مسجد حضرت مالک الزمان علیه السلام بساید و از محضر مولا و مقتدایش قدردانی کند . خوشبختانه، حقیر هم در مسجد بودم و از داستان شفا یافتن او با خبر بودم . با او به دفتر کار مسجد رفتم و در حضور دهها نفر از دوستان ، مطالب بالا را از زبان سعید بی واسطه شنیدم .
در آن وقت، متوجه شدم که شفا یافتهام و آن نوروفروغ، وجود مقدس حضرت مالک الزمان علیه السلام بوده میباشد » .
این معجزهی باهر و کرامت ظاهر، در شب چهارشنبه دوازدهم جمادی الاولی 1414 هجری برابر با پنجم آبان 1372 خورشیدی شکل بخشید .
سعید ، با مادر و برادر خود، سه شب ، در زائرسرای مسجد اقامت کردند . شب سوم که شب تشریفات ترحیم مشهد جمعه بود، اهمیت دیگری شد که این بار، در بیداری ایفا پذیرفت . موقتا، متن آن رخداد را از لهجه سعید بشنوید :
شب جمعه، در اتاق شمارهی هشت نشسته بودم و مادرم سرگرم تلاوت قرآن بود . شم کردم که شخصی در کنار من گردهمایی و برای من، رهنمودها و شیوه نامههایی را بیان فرمود .
چون سخنانش به آخر رسید، برگشتم و کسی را ندیدم . از مادرم پرسیدم که: «مادر! با من بودی؟» . ذکر کرد: «من، قرآن میخواندم، با تو نیستم .» . پرسیدم: «پس این کی بود که با من حرف میخاطرنشان کرد؟» . مادرم اذعان کرد: «کسی دراین جا نیست » .
در آن موقع، پتو را بر سرم کشیدم و هر چه به مغزم فشار آوردم که مطالب آن شخص را به خاطر بیاورم، چیزی به یادم نیامد .
روز جمعه، سعید و مادرش، به تهران باز میگردند و به درمان گاه الوند مراجعه میکنند . بعداز عکسبرداری، مشخص و معلوم میخواهد شد که سعید، صحیح و سالم میباشد و از غدهی بدخیم سرطانی، هیچ خبری نیست .
بدین گونه، این نوباوه بهروزیمند – که به حق، «سعید» نامگذاری شده – از معجزات باهر حضرت ولی بعدازظهر، ارواحنا فداه، بهبودی بدون نقص خود را در مییابد .
دو هفته آنگاه (شب چهارشنبه بیست و پنجم جمادی الاولی برابر با 19/8/72) سعید ، با مادرش و برادرش محمد نعیم، به جمکران آمده بود تا پیشانی وقار بر آستان مسجد حضرت مالک الزمان علیه السلام بساید و از محضر مولا و مقتدایش قدردانی کند . خوشبختانه، حقیر هم در مسجد بودم و از داستان شفا یافتن او با خبر بودم . با او به دفتر کار مسجد رفتم و در حضور دهها نفر از دوستان ، مطالب بالا را از زبان سعید بی واسطه شنیدم .